الهی ، مرا آن ده که به ....

رابطه

هر رابطه اي دو طرفه است 
موندگاريش بستگي به درك مقابل داره
نویسنده: صبا ׀ تاریخ: یک شنبه 2 / 4 / 1396برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهایی .......................................................................................!!!!!!

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!

این نیست که با کسی دوست نباشی!

این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!

این نیست که کسی باهات حرف نزنه!

این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!

این نیست که کسی دوستت نداشته باشه!

تنهایی، یه حس درونیه!

تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده ...

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: پنج شنبه 14 / 6 / 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هست كسي .....!

 

 

 

 

در خاطرش جایی دارم...

 

دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی

 

جواب سلامم را هم نمی دهد

 

دلم تنگ همان کسی است که وَقتی

 

از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند

 

دلم تنگ است...تنگ

 

نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم

 

 

 

 

 

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

 

 

 

 

 

 

این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم

 

هست کسی که مثل من دلش

 

نه برای کسی،

 

نه برای عشقی،

 

نه برای جایی…

 

نه برای چیزی!

 

بلکه دلش برای خودش تنگ شده…

 

برای خود خودش!؟

 

 

 

 

 

 

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

 

 

 

 

 

 

 

دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ،

 

تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

 

خدا را میگویم …

 

 

 

 

 

 

 

 
نویسنده: صبا ׀ تاریخ: چهار شنبه 21 / 5 / 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زندگی زیبا ....



با من كه باشي هيچي نميخوام

 دنيارو بي تو اصلا نميخوام

      وقتي تو هستي

   قلبم آروم

  زندگي كردن با تو آسونه

  بي تو من مردم زندگي سخته

 

 

   هر كي كه با تو باشه خوشبخته


نویسنده: صبا ׀ تاریخ: جمعه 8 / 3 / 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

☂☁در این شب بارانی تو را می خواهم ☁☂



آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.

هوس یک کوچه تنها را می کنم.

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

اشک می ریزم ،

و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،

مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

آن شب آموختم که

باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: جمعه 7 / 4 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

از تو بدم می آید ...




از
از "تو" بدم می آید! ... ببخشید!

تو سنگی!
و من یک تکه شیشه!
"سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد
"ولی شکستن من"
جدی است!

***

از "تو" بدم می آید!
ببخشید!
از واژه ی "تو"
چه می شد اگر همه شعر های "من"
با "تو "آغاز نمی شد؟!

***

می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: جمعه 7 / 4 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق چه زیباست ..


 


شرط عشق:دختر جواني چند روز قبل از عروسي آبله سختي گرفت و بستري شد. نامزد وي به عيادتش رفت و در ميان صحبتهايش از درد چشم خود ناليد. بيماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش ميرفت و از درد چشم ميناليد. موعد عروسي فرا رسيد. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم ميگفتند چه خوب عروس نازيبا همان بهتر که شوهرش نابينا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنيا رفت، مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم".

قصه عشق:
زن وشوهر جواني سوار برموتورسيکلت در دل شب مي راندند.
انها از صميم قلب يکدي
گر را دوست داشتند.
زن جوان: يواشتر برو من مي ترسم!
مرد جوان: نه ، اينجوري خيلي بهتره!
زن جوان: خواهش مي کنم ، من خيلي ميترسم!
مردجوان: خوب، اما اول بايد بگي دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم ، حالامي شه يواشتر بروني.
مرد جوان: مرا محکم بگير .
زن جوان: خوب، حالا مي شه يواشتر بروني؟
مرد جوان: باشه ، به شرط اين که کلاه کاسکت مرا برداري و روي سرت بذاري، اخه نمي تونم راحت برونم، اذيتم مي کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:
برخورد يک موتورسيکلت با ساختماني حادثه آفريد.در اين سانحه که بدليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت.
مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود پس بدون اين که زن جوان را مطلع کند با ترفندي کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

واقعاً عشق چه زیباست!!!

 

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: شنبه 6 / 4 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتی دختر هستم ...



دخترک آکاردئون می زند...جلوی سینمایی در همین مملکت... زمانی که فیلم به پایان می رسد به سمت جمعیتی می آید که بعد از دیدن فیلم قصد دارند به سمت خانه خود حرکت کنند. برخی بی توجه به او و برخی پولی به او می دهند... شاید از سر دلسوزی به خاطر اینکه راه امرار معاش یک دختر نوجوان نواختن آکاردئون در کوچه و خیابان است. از سر کنجکاوی از او در مورد زندگی اش و چرایی زندگی او به این صورت می پرسم و اینکه به عنوان یک دختر نوجوان چگونه حاضر می شود تا پاسی از شب در خیابان آکاردئون بنوازد...اما در همین گپ و گفت است ....که می گوید:"مرد که از خیابان و کار کردن نمی ترسد..."
و پسرک مقنعه اش را در می آورد و با لحنی جدی می گوید:"زمانی که یک دختر هستم مردم برای آکاردئون زدنم بیشتر پول می دهند..." به هر حال این مرد کوچک نان آور خانه است و درآمد بیشتر نیاز او...

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: شنبه 6 / 4 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهایی ...



 

 

اشتباه من این بود

هر جا رنجیدم

لبخند زدم...

فکر کردند درد ندارم

سنگین تر زدند ضربه ها را !!

 

 

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چه زیبا گفت ...


چه زیبا گفت سهراب ... نه تو می مانی و نه اندوه و نه هيچ يک از مردم اين آبادی به حباب نگران لب يک رود قسم ، ... و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذرد... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عريانند ! به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...

 

 

 

 

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من از کسانی نفرت دارم که : حیله گری را حکمت ، نافرمانی را شجاعت و یاوه گویی را حقیقت می پندارند . کنفوسیوس


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , sabr.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM