الهی ، مرا آن ده که به ....

دلم ..

 

 

 
 
 
گاهی دلم میخواد خودم رو بغل کنم

ببرمش روی تخت بخوابونمش
 

 
ملافه رو بکشم روش

دست ببرم لای موهاش و نوازشش کنم
 

 
حتی براش لالایی بخونم

وسط گریه هاش بگم غصه نخور خودم جان
 

 
درست میشه...درست میشه...

اگر هم نشد به جهنم!...
 

تموم میشه...بالاخره تموم میشه...
 

 

 

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: سه شنبه 24 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سوز عشق ...

چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...
بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا
سردرگم و بی قرار مانده ام....
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟


نویسنده: صبا ׀ تاریخ: سه شنبه 24 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یادش بخیر...

یادش بخیر

وقتی بودی

نیازی به شمردن ستاره ها نبود،

اصلا یادم نیست

 

ستاره ای بود یا نبود...

 

هر چه بود شیرین بود...

 

حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها...

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: سه شنبه 24 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آری ...



ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست...
اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است
تورا بدرقه میکرد و در انتظار بازگشت توست...
ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی
که بسوی تو دراز شده
و با فریادی بی صدا تورا به سوی خود میخواند
اما این بازی مرا در حسرت دیدارت جای گذاشت و رفت
آری...
این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر در من جانی نماده که نثارت کنم..

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: سه شنبه 24 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ما چقدر فقیر هستیم !...

روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه ی کوچکس را به یک ده برد تا ه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ،

چقدر فقیر هستند . آن دو یک شبانه روزدر خانه ی محقر روستایی مهمان بودند .

 

در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :(( نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟))

 

پسر پاسخ داد :(( عالی بود پدر !! ))

 

پدر پرسید :(( آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟))

 

پسر پاسخ داد :(( بله پدر !!))

 

و پدر پرسید :(( چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟))


ادامه مطلب
نویسنده: صبا ׀ تاریخ: دو شنبه 15 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دل ....

دل ب دله دلدار سپردن کار هر دلدل به دلدار سپردن کار هر دل دار نیست. من به تو جان می سپارم که قابل دار نیست دار نیست. من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست......

نویسنده: صبا ׀ تاریخ: پنج شنبه 14 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

$$$$$$$$

مردی،دیر وقت ، خسته و عصبانی ، از سر کار به خانه بازگشت . دم در ، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود .

_ بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟

_ بله حتما. چه سوالی ؟

_ بابا ، شما برای هر ساعت کار ، چقدر پول می گیرید ؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد :(( این به تو ربطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی ؟))

_ فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار ، چقدر پول می گیرید ؟

_ اگر باید بدانی خوب می گویم ، 20 دلار .

پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود ، آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفت :(( می شود 10 دلار به من قرض بدهید ؟))

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :(( اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال،فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری ، سریع به اتاقت برو ، فکر کن و ببین که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز ، سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه ای وقت ندارم .))

پسرکوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست .

 


ادامه مطلب
نویسنده: صبا ׀ تاریخ: شنبه 12 / 2 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

من از کسانی نفرت دارم که : حیله گری را حکمت ، نافرمانی را شجاعت و یاوه گویی را حقیقت می پندارند . کنفوسیوس


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , sabr.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM